مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
جبرئیلی که از او جـلوۀ رب میریزد به زمین آمده و نُـقـل طـرب میریزد دارد از نخل خبرهاش رُطب میریزد خنده از لعل لب «بنت وهب» میریزد آمنـه! پـرچـم تـوحـیـد بر افـراشتـهای آفرین! دست مریزاد! که گل کاشتهای پیش گهوارۀ خورشید، قـمرها جمعـند ملک و حور و پری، جن و بشرها جمعند بعـد تو شـایـد و امّا و اگـرها جـمـعـند جـلـوی بـتـکـدهها بـاز تـبـرها جمعـند ماه و خورشید و فلک مژده به عالم دادند لات و عزّی و هبل، سجده کنان افتادند «یوسف مکّه» شدی بس که جمالت زیباست چه قدَر ای پسر آمنه! خـالت زیباست رحمت واسعهای، خلق و خصالت زیباست چه کسی گفته که زشت است بلالت؟! زیباست ای که در دلبری از ما ید طولا داری «آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری» هدف خلقتی و «خواجۀ لولاک» شدی «انّما» خواندی و از رجس و بدی پاک شدی یکی یک دانۀ حق، محور افلاک شدی در جنان صاحب یک باغ پر از تاک شدی ما که از بـادۀ پـیغـمبریات مدهـوشیم فـقط از جـام تـولای تو مِی مینـوشیم تا تو هستی به دل هیچ کسی غم نرسد از کرمـخـانـۀ تو هیچ زمـان کم نرسد به مـقـام تو که درک بـنـی آدم نـرسـد پر جـبـریـل به گـرد قـدمت هـم نـرسد شب معراج، تو از عرش فراتر رفتی به ملاقات عـلی ـ ساقی کـوثـرـ رفتی آمدی امر نمایی که امـیـر است عـلی ولی الله وَ مـولای غـدیـر است عـلـی اوج فـتنه بشود باز بصیـر است عـلی صاحب تیغ دو دم، شیر دلیر است علی چـه بـلایـی بـه سـر اهـل هـنـر آورده ذوالفقارش که دمار از همه در آورده «اوّل ما خلـق الله» فـقـط نـور تو بود حامل وحی خدا خادم و مأمور تو بود یکی از معجزهها سبحۀ انگور تو بود دوستی عـلی و فـاطمه منشور تو بود ما گـرفـتار تو و دخـتـر و داماد توأیم تا قـیـامت هـمگـی نـوکـر اولاد تـوأیم پشت تو فاطمه و حضرت حیدر ماندند اهل نجران، همه در کار شما در ماندند نسل تو سبز و حسودان تو ابتر ماندند نـوه هایت همگی سیّد و سرور مـاندند ای پیـمبر چه نیازی به پسرها داری؟ صاحب کوثری و حضرت زهرا داری ای عبای نبوَی! پنج تنت را عشق است ای اولوالعزم! علی، بت شکنت، را عشق است یاس خوشبو و حسین و حسنت را عشق است مینویسم که اویس قرنت را عشق است بُرده هوش از سر ما عطر اویس قرنی حرف من حرف اویس است: تو در قلب منی زنـدگـی تو که انـواع بـلاها را داشت با وجودی که ابوجهل سر دعوا داشت خم به ابروت نیامد، لب تو نجوا داشت صبرت ایّوب نبی را به تعجّب وا داشت بُت پرستی که برای تو رجز میخواند به خدا در حدِ تو نیست خودش میداند ای که در شدّت غم «چهرۀ بازی» داری چون مسیحا چه دم روح نوازی داری تا که چون شیر خدا شیر حجازی داری به فلانی و فـلانی چه نیـازی داری؟! کوری چشم حسودان زمین خورده و پست افتخار توهمین بس که کلامت وحی است عـشق تو عـاشق بی تاب عمل میآرد قـمـر روی تو مـهـتـاب عـمـل میآرد خـم ابروی تو مـحـراب عـمـل میآرد خـاک پـای تو زر نـاب عـمـل میآرد همۀ عـشق من این است مسلمان توأم عجـمی زاده و هـمشهری سلمان توأم |